گل پسر

دوشنبه 27 فروردین

سلام دلبندم.. خوبی؟ این روزا بیشتر دوست داری من به دست راست دراز بکشم، یه خرده پاهامو جمع کنم و یه چیز خوشمزه بخورم.. شکلات.. برگه ی زردآلو.. آجیل.. این جور چیزا، خصوصا اگه آهنگی هم باشه..دیگه شروع می کنی به رقصیدن و بازی کردن.. فدات بشم جیگر مامان!! خدا حفظت کنه. ولی خب، نمیشه که فقط به دست راست بخوابم.. یه کم که میگذره، دست و کمر و پام درد می گیره و مجبورم بشینم و بعد به دست چپ بخوابم.. داداش علی جون کلی با صدای بلند می خنده که من غلت نمی زنم .. ادای منو در میاره: اینوری میخوابه، بعد آروم بلند میشه و میشینه و اونوری میخوابه.. اینقد جالب این کارو میکنه که خودمم خنده م میگیره.. تو هم که از شوخی های داداشی خیلی خوشت میاد.. از ...
28 فروردين 1391

چهارشنبه 23فروردین 91

سلام عزیزدلم.. هزار تا سلام.. این هفته مرخصی گرفته بودم تا فرصت بیشتری واسه استراحت داشته باشیم ولی برعکس شد.. از چهارشنبه تا ظهر یکشنبه ، به آزمایشگاه و دکتر رفتن گذشت.. آخه توی نتیجه ی آزمایش روز چهارشنبه، قند خونم بالا بود و آهن بدنم خیلی کم.. روز شنبه آزمایش چهار مرحله ای دادم و قرار شد حدود یه ماه رژیم غذایی رو بیشتر رعایت کنم و دوباره آزمایش بدم.. این موضوع خیلی نگرانم کرده، دعا می کنم به خیر بگذره.. البته حواسم به رژیم غذایی هست و پرهیز می کنم. دوشنبه(21 فروردین)، متاسفانه خاله م فوت شد (مادربزرگ مهیلا) .. خیلی ناراحت شدم.. خانم خنده رو ، دوستداشتنی و خیلی مهربونی بود.. خدا رحمتش کنه.. دیشب برگشتیم خونه که داداشی ...
23 فروردين 1391

چهارشنبه 16 فروردین 91

سلام پسر دوست داشتنی من! امروز باباجون مرخصی گرفت و صبح زود واسه آزمایش قند بارداری رفتیم آزمایشگاه، بعد از اونجا رفتم پیش دکتر .. باباجون هم رفت واسه کارهای بیمه ی ماشین.. تا دفترچه ی بیمه درمانی ام رو عوض کردم و یه سر به اداره و کلینیک فرهنگیان زدم؛ دیگه ظهر شد و دوتایی خسته برگشتیم خونه.. راستی، دیشب که رفته بودیم بیرون، از داروخانه ی چهارراه فرهنگ، یه سری وسایل برای تو و خودمخریدم. که اینجا عکس وسایل رو برای خاله جون ها میذارم. (قیمتش زیاد نشد، جمعش شد 43 هزار تومان) : پد سینه - ناخن گیر - فین گیر - زنجیر پستونک - پستونک: محافظ کهنه - کرم سوختگی - شیردوش - لاستیکی - صابون - مسواک نی نی: شامپو بد...
16 فروردين 1391

دوشنبه 14 فروردین 91

سلام پسر مهربونم.. فدات بشم که اینقد جات تنگه و نمی تونی راحت شنا کنی! امروز یه کم اذیت شدی .. از صبح زود تا بعدازظهر مدرسه بودم و فرصت استراحت نبود.. عصری هم رفتم دکتر و قرار شد پس فردا بریم واسه آزمایش قند خون.. خب همینه دیگه ، تعطیلات تموم شده.. یادش بخیر، دیروز چقدر خوش گذشت.. وسط باغ ، زیر آلاچیق ، کنار جوی آب و سبزه های سرسبز.. جای خیلی ها خالی بود!! تازه عصری هم که برگشتیم خونه ی مادرجان، هنوز بساط شوخی و خنده به راه بود و همه سرحال بودن.. فقط فسقلی ها سر اسباب بازی با هم دعوا می کردن .. سوشیانت دوچرخه ی کوروش رو می خواست و داریوش دنبال هواپیمای ساتگین بود و .. خلاصه من مسئول بازی با بچه ها شدم .. واسشون کلی قصه ت...
14 فروردين 1391

چهارشنبه نهم فروردین 91

سلام شیرین ترینم.. این اولین مطلب توی سال جدیده..بازم بهت تبریک میگم.. امسال سال خیلی خوبیه.. سالی که به امید خدا، قراره تو بیای.. هورا!!!! امروز هفته ی بیست و نهم رو پشت سر میذاری و وارد هفته ی سی ام میشی.. این خیلی خوبه.. خدا کنه چندهفته ی باقی مونده هم به سلامتی بگذره و تو به دنیا بیای.. این چندروزه، داداش صادق حالش خوب نبود ولی خداروشکر از دیشب حالش بهتره و کمتر سرفه میکنه.. به خاطر همین توی دید و بازدیدهای عید از خوردن شیرینی، شکلات، بعضی میوه ها و غذاهای ادویه دار محروم بود. امروز باباجون باغچه ی خونه رو مرتب کرد و من و تو، هم آشپزی کردیم و هم تمیزکاری.. واسه همین یه کوچولو اذیت شدی.. الان از شدت کمرد...
9 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد